دهی است از دهستان ریوند بخش حومه شهرستان نیشابور. دارای 141 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان ریوند بخش حومه شهرستان نیشابور. دارای 141 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
سه تار، یکی از آلات موسیقی شبیه تار که کاسۀ آن کوچک تر از کاسۀ تار است و با ناخن سبابۀ نواخته می شود. این ساز در قدیم دارای سه سیم بوده، اما امروزه چهار سیم دارد
سه تار، یکی از آلات موسیقی شبیه تار که کاسۀ آن کوچک تر از کاسۀ تار است و با ناخن سبابۀ نواخته می شود. این ساز در قدیم دارای سه سیم بوده، اما امروزه چهار سیم دارد
همان آلاچیق یا الاچیق است، و اصل کلمه الاچیق همین اله چوب است، چوب به چوق و چیق تصحیف یافته. - امثال: چه زید بپای پیلان اله چوب ترکمانی. رجوع به الاچیق و آلاچیق شود
همان آلاچیق یا الاچیق است، و اصل کلمه الاچیق همین اله چوب است، چوب به چوق و چیق تصحیف یافته. - امثال: چه زید بپای پیلان اله چوب ترکمانی. رجوع به الاچیق و آلاچیق شود
موالید ثلاثه. (آنندراج) (غیاث) : بچار نفس و سه روح و دو صحن و یک فطرت بیک رقیب و دو فرع و سه نوع و چار اسباب. خاقانی. امر تو نطفه افکند بهر سه نوع تا کند هفت محیط دایگی چار بسیط مادری. خاقانی
موالید ثلاثه. (آنندراج) (غیاث) : بچار نفس و سه روح و دو صحن و یک فطرت بیک رقیب و دو فرع و سه نوع و چار اسباب. خاقانی. امر تو نطفه افکند بهر سه نوع تا کند هفت محیط دایگی چار بسیط مادری. خاقانی
کنایه از زمان کودکی، جوانی و پیری و زمان تهجد، اشراق و چاشت. در قدیم در همین اوقات ثلاثه نوبت می انداختند، اما از زمان سنجر پنج نوبت مقرر شده. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). و نوبت انداختن را نیز گویند، یعنی نقاره زدن چه در قدیم سه وقت نوبت می انداخته اند و آنرا اسکندر وضع کرد و در زمان سنجر پنج و به پنج نوبت شهرت یافت. (از برهان)
کنایه از زمان کودکی، جوانی و پیری و زمان تهجد، اشراق و چاشت. در قدیم در همین اوقات ثلاثه نوبت می انداختند، اما از زمان سنجر پنج نوبت مقرر شده. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). و نوبت انداختن را نیز گویند، یعنی نقاره زدن چه در قدیم سه وقت نوبت می انداخته اند و آنرا اسکندر وضع کرد و در زمان سنجر پنج و به پنج نوبت شهرت یافت. (از برهان)
دهی است از دهستان زز و ماهرو بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. دارای 256 تن سکنه است. آب آن از چشمه و قنات. محصول آنجا غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان زز و ماهرو بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. دارای 256 تن سکنه است. آب آن از چشمه و قنات. محصول آنجا غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
سوزنی در دو شعر ذیل این ترکیب را آورده است اما بر معنای آن وقوف نیافتیم: فردات برم به خرفروشان گویم خرکیست نادر و تیر جودانت کنم بنوک برمه در کونت کنم دو دانۀ سیر وانگه دبه چوب ده، بگردن با تو که کند بچوب تقصیر از سوزش کون دوانه گردی زانگونه که در نیابدت تیر. سوزنی. عصایی چون دبه چوبی بکف کرده برآمد خر ز بیماری همی لنگید و می پنداشت رهوارم به خر گفتم تو بی ماری و من بامار اگر خواهی که بیماریت به گردد بخور زین سرخ سر مارم. سوزنی
سوزنی در دو شعر ذیل این ترکیب را آورده است اما بر معنای آن وقوف نیافتیم: فردات برم به خرفروشان گویم خرکیست نادر و تیر جَودانت کنم بنوک برمه در کونت کنم دو دانۀ سیر وانگه دبه چوب ده، بگردن با تو که کند بچوب تقصیر از سوزش کون دوانه گردی زانگونه که در نیابدت تیر. سوزنی. عصایی چون دبه چوبی بکف کرده برآمد خر ز بیماری همی لنگید و می پنداشت رهوارم به خر گفتم تو بی ماری و من بامار اگر خواهی که بیماریت به گردد بخور زین سرخ سر مارم. سوزنی
میل سرمه. (غیاث). میل سرمه و در عرف هند سرمه چو بدون موحده شهرت دارد و چون توافق این دو زبان زیاده از بیان است دور نیست که این در فارسی صحیح باشد، مثل جاروب و جارو و رفت و روب و رفت و رو. (آنندراج). میل. (ربنجنی) : گشت چو جاروب در او خاکروب کرد ز سیخش همه کس سرمه چوب. میرخسرو (از آنندراج)
میل سرمه. (غیاث). میل سرمه و در عرف هند سرمه چو بدون موحده شهرت دارد و چون توافق این دو زبان زیاده از بیان است دور نیست که این در فارسی صحیح باشد، مثل جاروب و جارو و رفت و روب و رفت و رو. (آنندراج). میل. (ربنجنی) : گشت چو جاروب در او خاکروب کرد ز سیخش همه کس سرمه چوب. میرخسرو (از آنندراج)
کنایه است از دست راست و آن در خطاب بر نابینایان بی قاید که بیراه شوند گفته شود یعنی به طرف دستی که عصا در آن است و عصا معمولاً به دست راست باشد. (از لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی)
کنایه است از دست راست و آن در خطاب بر نابینایان بی قاید که بیراه شوند گفته شود یعنی به طرف دستی که عصا در آن است و عصا معمولاً به دست راست باشد. (از لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی)